بیانات دکتر موسی نجفی در اجلاسیه ی پایانی همایش «ما و غرب؛ در آرا و اندیشه حضرت آیت‌الله‌ العظمی خامنه‌ای»
24 آبان 1404
بیانات دکتر موسی نجفی در اجلاسیه ی پایانی همایش «ما و غرب؛ در آرا و اندیشه حضرت آیت‌الله‌ العظمی خامنه‌ای»

بحث بنده نظریّه‌پردازی درباره‌ی نسبت ما و غرب در اندیشه‌ی سیاسی رهبر معظم انقلاب است که این بحث را در سه قسمت ارائه می‌دهم؛ قسمت اوّل مقدّمه است، بعد اندیشه‌ی سیاسی ایشان که ده نکته راجع به آن می‌گویم و بعد چند نتیجه می‌خواهم بگیرم.

مقدّمه اینکه برای یک سمینار حتماً لازم نیست که ما همه‌ی نقاط ابهام را رفع کنیم. غرب‌شناس و فیلسوف معاصر، مرحوم دکتر کریم مجتهدی، می‌گفتند که در این سمینارها یا مقاله‌ها شما رفع ابهام بکنید، ولی با رفع ابهام شما یک مسائلی حل می‌شود و یک مسائل جدیدی پیش می‌آید؛ یعنی یک ابهامات بالاتری مطرح می‌شود. این به خاطر قوّت کار علمی است؛ یعنی این عیب نیست و قرار نیست که ما در یک همایش همه‌ی ابهام‌ها را رفع کنیم.

دوّم اینکه بحث ما و غرب یک جزء سوّمی هم دارد و آن نسبت ما و غرب است. در تاریخ و حافظه‌ی تاریخی ما، سه جزء را باید ببینیم: یکی ایران شیعی پانصدساله از صفویّه به بعد، یکی ایران نهصدساله‌ی قبل از آن و یکی ایران چندهزارساله که به این سوّمی یک مقداری کم التفات داشته‌ایم، ولی اخیراً داریم جبران می‌کنیم و با مطرح کردن همین قصّه‌ی شاپور و والرین، ظاهراً یک توجّه دوباره‌ای داریم به آن می‌کنیم که درست هم هست. این سه جزء، هم ریشه‌‌ی اسلام شیعی ما است، هم زبان فارسی و هم ریشه‌ی چندهزارساله‌ی تاریخی.

ما وقتی می‌گوییم غرب، غرب بعد از وستفالیا را می‌گوییم ــ یعنی سال ۱۶۴۸ ــ و وضعیّت بعد از انقلاب فرانسه که این غرب یک کلّ سلطه‌گر و یک نظم جدیدی برای خودش نسبت به جهان قائل است. خب حالا وقتی از این کلّیّت غرب صحبت می‌کنیم، من اینجا یک هشداری بدهم ــ که این به برخی از محافل حزب‌اللهی هم راه پیدا کرده ــ که بعضی وقت‌ها با اندیشه‌های چپ یا اندیشه‌های پست‌مدرن به این کلّیّت توجّه می‌کنند. باید توجّه داشته باشیم که با شعار «نه شرقی نه غربی»، ما باید حفظ فاصله را از هر دوی این‌ها داشته باشیم؛ یعنی برای نقد غرب نیازی نیست به قطب دیگر نگاه کنیم؛ ما خودمان یک قطب مستقل هستیم، با یک ادبیّات ملّی و بومی خاصّ خودمان که اوجش هم در بیان رهبر معظم انقلاب است. بنابراین، ما محتاج نوعی ادبیّات جدید هستیم که نسبت خودمان را با غرب بفهمیم.

امّا راجع به ویژگی‌های اندیشه‌ی سیاسی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، به نظر من ده نکته مهم است. یکی اینکه این اندیشه یک جریان است، یک شخص نیست و ملهم از انقلاب اسلامی است و در این دهه‌ی پنجم، تفصیل شعار «نه شرقی نه غربی» است که این بسیار مهم است؛ یعنی همان شعاری که اوّل انقلاب داشتیم، الان میوه‌هایش دارد بیشتر پیدا می‌شود.

دوّم اینکه شاخص مهمّ این اندیشه در ابعاد مختلف غربی، استعمارستیزی با غرب است؛ یعنی یکی از شاخص‌هایش این است و این در اینجا شدید است.

سوّم اینکه این تقابل با غرب یک تقابل ذاتی است، نه یک تقابل سیاسی و تاکتیکی که یک فرایند طبیعی داشته و قابل تقلیل به اشخاص و احزاب نیست.

نکته‌ی بعدی اینکه این تقابل ما با غرب تقابل شرق با غرب نیست. ما شرقی هستیم ولی صرفاً در دایره‌ی شرق با غرب مقابله نمی‌کنیم، بلکه از یک ایران مستقل و مقتدر وقتی صحبت می‌کنیم، این یک نمادی می‌شود هم در سطح ملّی، هم منطقه‌ای و هم جهانی؛ یعنی به این صورت نگاه کنیم قصّه را. خب حالا این تقابل هم فقط ماهیّت اقتصادی و سیاسی ندارد، بلکه یک نوع مواجهه‌ی مقدّس، اعتقادی و هویّتی است.

نکته‌ی دیگر اینکه غرب خودش را مرکز می‌داند و سایرین را پیرامون؛ رهبر معظم انقلاب این نامعادله‌ی استعماری را شدیداً مورد نقد و خدشه قرار می‌دهند.

نکته‌ی بعدی اینکه هژمونی غرب فاقد اعتبار است و ما برای اینکه بتوانیم یک زندگی مستقل و شرافتمندانه داشته باشیم باید توهّم مرکزیّت غرب را از غربی‌ها بگیریم و به آن‌ها بگوییم که غرب تمدّن برتر نیست، تاریخ غرب هم تاریخ جهان نیست و باید به غرب بی‌اعتماد بود، آن‌ها عهدشکنند، حیله‌گرند، منفعت‌جو هستند و سلطه‌گر. این دو روی یک سکّه که یکی‌اش حقوق بشر و لیبرالیسم است و یکی‌اش سلطه و جنگ، غربی‌ها اثبات کرده‌اند که هر وقت منافعشان به خطر بیفتد، آن روی سلطه‌گری و سخت خودشان را نشان می‌دهند نه آن روی نرم خودشان را؛ به تعبیر رهبری، دست چدنی در دستکش مخملی.

نکته‌ی بعدی اینکه ایران به مدد ظرفیّت عظیم تاریخی‌ای که دارد و به برکت انقلاب اسلامی، قادر به رهبری و پیشتازی جهانی جریان ضدّسلطه است؛ این هم یکی از ویژگی‌هایش است. این بیداری و این پیشتازی در قالب یک ناسیونالیسم خشک نیست، بلکه در قالب نوعی بیداری اسلامی با پشتوانه‌ی تمدّنی است.

نکته‌ی دیگر اینکه ما در این منازعه‌‌ی با غرب، به طبقه‌ی خاصّ اقتصادی، سیاسی یا احزاب و نخبگان نباید تکیه کنیم، بلکه رهبر انقلاب یک تفسیر جدیدی از مردم ارائه می‌دهند که این تفسیر جدید نه لیبرال است و نه سوسیالیست؛ یعنی یک نوع نگاه خاص به مردم است و دال مرکزی‌اش هم بیداری ملّت‌ها است؛ یعنی موتور متحرّکه‌ی این قضیّه بیداری ملّت‌ها است.

در ادبیّات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، ما یک نوع غیرت و عزّت را هم می‌بینیم. این‌طور نیست که در این راهبرد «حکمت، مصلحت، عزّت»، مصلحتش مال وزارت امور خارجه باشد، عزّت و حکمتش مال ایشان؛ اتّفاقاً مصلحت در عزّت است؛ آن‌هایی که عزّت را از مصلحت جدا می‌کنند و در سایه‌ی ذلّت معنا می‌کنند، مصلحت را هم نشناخته‌اند.

و نکته‌ی دیگر اینکه مجموعه‌ی این‌ها یک مکتب فکری خاصّی را ایجاد می‌کند که این مکتب خاص، یک هاضمه‌ی قوی‌ای دارد که می‌تواند اندیشه‌های ضدّغربی جریان‌های فکری دیگر جهان را در آفریقا، آمریکای لاتین و کشورهای اسلامی در خودش حل کند و ببیند و با آن نسبت برقرار کند.

من از این مطلب چند نتیجه می‌گیرم. یکی اینکه این خروج عملی و نظری از دایره‌ی بسته‌ی مرکز ـ پیرامون، در اندیشه‌ی رهبر انقلاب به این طرف می‌رود که ما از پیرامون به مرکز برویم؛ یعنی نسبت ما با غربی‌ها مرکز ـ مرکز می‌شود و ان‌شاءالله عکسش به مرکزیّت ما و پیرامونی غرب؛ همان جمله‌ی دوباره زانو زدن غرب در برابر ایران.

بحث بعدی بحث دوگانه‌ی ملّت ـ امّت است که مدّت‌ها گفته می‌شد. ایران مستقل و مقتدر چون که مبنا و ابتنای ملّیّتش بر دین است، لذا به خلاف ناسیونالیسم غربی یک نوع ملّیّت جدید را هم نشان می‌دهد و اینجا ما به جای دوگانه‌ی ایران و اسلام می‌توانیم به خدمات متقابل اسلام و ایران علیه سلطه‌ی غرب اشاره کنیم. ما با جنبش نرم‌افزاری و الگوی اسلامی ـ ایرانی پیشرفت، وارد تمدّن نوین اسلامی در این اندیشه می‌شویم؛ تمدّنی که رو به اوج و استعلا است در مقابل تمدّنی که رو به افول است. اینجا ما یک منازعه‌ی ایده‌ها را می‌بینیم؛ منازعه‌ی ایده‌هایی که به برتری تمدّن ما منجر می‌شود.

و نکته‌ی دیگر اینکه ما در این اندیشه‌ی رهبر انقلاب، با عبور از این بحران‌های هویّتی و نظریّه‌ها به طرف یک فلسفه‌ی سیاسی حرکت می‌کنیم که هم هویّت‌زا، هم هویّت‌ساز و هم هویّت‌یاب است. دقّت کنیم که در این نسبت‌سنجی، ما به نوعی دوباره وارد یک جنگ مقدّس می‌شویم، ولی نه جنگ صلیبی؛ جنگی که عصر موجود غرب را عصر موعود نمی‌داند، لذا به نفی پایان تاریخ غرب و نفی پیروزی جنگ تمدّن‌ها حکم می‌کند. به نظر می‌آید که خود این یک فلسفه‌ی تاریخ جدیدی را نشان می‌دهد.

همچنین، خود این جنگ دوازده‌روزه هم اثبات کرد که ما هر‌چند در دوره‌‌ی استعمار فرانو هستیم و استعمار ذهن و جنگ نرم، امّا غربی‌ها نشان داده‌اند که پست‌تر از این حرف‌ها هستند و اگر منافعشان ایجاب کند، به همان استعمار کهنه و سخت‌افزار و تجزیه‌ی ایران و اشغال هم فکر می‌کنند؛ یعنی نشان می‌دهد که ما با یک استعمار ترکیبی روبه‌رو هستیم.

در آخر باید بگویم که اگر امام در نامه‌ی به گورباچف شنیدنِ صدای شکسته شدن استخوان‌های مارکسیسم را اعلام نمود، رهبر انقلاب در نامه به جوانان غربی ــ نه سران غربی ــ ضمن اعلام شکسته شدن استخوان‌های لیبرالیسم و سلطه‌ی مدرن غرب، عصر جدیدی را نوید می‌دهند که بشر دوباره به آسمان نگاه می‌کند و منتظر ندایی ملکوتی از منجی مقدّس است.

والسّلام‌علیکم‌ورحمةالله