سخنرانی دکتر علی لاریجانی در همایش «ما و غرب»

بسم اللّه الرحمن الرحیم
خدمت سروران گرامی سلام عرض میکنم و ارادت میورزم. از دستاندرکاران همایش «ما و غرب» هم سپاسگزاری میکنم؛ مخصوصاً در این ماههای اخیر که بارها شنیدهاید شعار غرب و آمریکا را که صلح را از طریق قدرت دنبال میکنند. فهم رابطه «ما و غرب» از همین شعار بهتر امروز درک میشود. زمانی غرب مدعی بود بر علم و آزادی فکر تکیه زده است. نتیجهاش جنگهای جهانی شد. حالا که بهکلی مسیر خود را روشنتر بیان کردهاند که قدرت همهکاره مناسبات است. سعدی علیهالرحمه چه خوش گفت:
رأی بیقوت مکر و فسون است
و قوت بیرأی جهل و جنون
به تعبیر سعدی، زمانه ما وارد عصر جهل و جنون شده است. در طول تاریخ روابط ایران و غرب به علل مختلف فرازوفرود بسیار داشت که این هم شامل جنبههای مختلف اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و نظامی میشد. شاید این روابط جزو پرنوسانترین تعاملات بینالمللی محسوب شود. در یک سطح تقسیمبندی کلی شاید بتوان به پنج دوره این ادوار را تقسیم کرد:
یکم، دوره باستان است که ایران با حکومت هخامنشی، اشکانی و ساسانی اداره شد و از تمدن قوی برخوردار بود. غرب هم البته تمدن یونان و روم را داشت که آنها هم از جهاتی قوت داشتند. جهان آن دوره، این دو مرکز مهم قوی حکومتی را میشناخت و چون ایران از قدرت عظیم برخوردار بود هیچگاه غرب زمینهای برای تسلط بر ایران را نیافت. جنگ کردند، ولی نتوانستند تسلط ماندگاری پیدا کنند. در دوره هخامنشی با یونان باستان هم ایران تعامل داشت و هم برخورد نظامی. برخی مورخان معتقدند تفکرات ایرانی و دینی از طریق هگمتانه بهسوی یونان کشیده شد. مسلماً افلاطون در چهار قرن قبل، قبل از میلاد در آثار خود از امپراتوری ایران سخن گفته؛ گاه آن را بهجهتی ستوده و گاه بر آن اشکال وارد کرده؛ لذا روشن است که ارتباطات با امپراتوری ایران وجود داشت. برخی از مفسران گرایش افلاطون به دو عالم مثال و عالم محسوس را گرتهبرداری از دوگانگی عالم مینوی و گیتی در اندیشه زرتشت میدانند. هخامنشیان جنگهایی نیز با یونان داشتند. اینها نمادی از کشمکش دو تمدن در شرق و غرب بود. البته در آثار باقیمانده از متفکران یونان ارتباط دانشمندان با دربار امپراتوری ایران مطرح است؛ لذا ضمن این کشمکشها روابط هم وجود داشت. در دوره ساسانیان با بیزانس یا امپراتوری روم شرقی روابط هم صلحآمیز بود و همراه با تجارت و هم کشمکش جنگی داشتند. این دو قدرت بزرگ در دو سوی جهان دارای تمدن بودند و با یکدیگر رقابت داشتند. در ابتدای حکومت ساسانیان، یعنی 224 میلادی تا سقوط آنان در قرن هفتم میلادی، چندین جنگ با بیزانس داشتند. اغلب بر سر مناطقی مثل ارمنستان، بینالنهرین و شام. به هر تقدیر، ساسانیان و بیزانس یکدیگر را بهعنوان دو امپراتور تقریباً همسنگ قبول داشتند و به رسمیت میشناختند؛ لذا سفیر بهسوی دربار هم میفرستادند و گاه بین آنها پیمان صلح امضا میشد که چند دهه دوام داشت. البته رقابت در تجارت داشتند. هر دو امپراتوری میخواستند مسیرهای تجارت شرق به غرب را تحت کنترل بگیرند؛ همین چیزی که امروز بهعنوان جنگ کریدورها مطرح است، آن روزگار هم به نحو دیگری مطرح بود. روابط علمی و فرهنگی هم تا حدودی داشتند. کتب علمی در دو قلمرو به زبان یکدیگر ترجمه میشد. در هنر معماری، فلسفه و پزشکی مراودات علمی داشتند. البته مذهب بیزانس مسیحیت بود و امپراتوری ساسانی زرتشتی. با فروغ اسلام این دو امپراتوری تحتتأثیر آن قرار گرفتند. نکته قابل توجه در این دوران این است که امپراتوری ایران گرچه با امپراتوری غرب رقابت و گاهی با یکدیگر ستیز داشتند، اما ایران مستقل بود و این استقلال بر قدرت متکی بود و این قدرت جنبه ساختاری داشت؛ یعنی نظامات حکومتی ساسانیان نظامات قوی بود. از طرفی، حکومت ساسانیان با مذهب مرتبط بود. آیین زرتشت نقش مؤید حکومت را داشت و همین امر به حکومت ساسانی امتداد قدرت در بین تودهها داده بود؛ لذا استقلال ساسانیان یک امر پایداری محسوب میشد تا طلوع تفکر نوین دینی که توانست این ساختار را دگرگون کند.
دوره صفویه در قرن شانزدهم که مقارن با تحولات فکری و علمی در غرب بود وضعیت ایران و غرب نوع دیگری شد. صفویه توانست منزلت ایران را مجدداً به یک امپراتوری تبدیل کند که این بار متکی بر حضور دانشمندان و علما و اندیشمندان نیز هست. این نکته مهم این دوران است؛ یعنی قدرت با علم همراه شد. شاه عباس صفوی بزرگان علمی را جمع کرد و اکرام نمود. از طرفی، امپراتوری عثمانی با صفویه هم از نظر نوع قدرت و هم مذهب مختلف بود و کشمکشهایی با یکدیگر داشتند. صفویه با کشورهای اروپایی ارتباطات مختلفی برقرار کرد؛ نظیر پرتغال، اسپانیا، فرانسه و انگلستان. این روابط ایران و غرب در پیشامدرن محسوب میشود که شامل جنبههای سیاسی، نظامی، فرهنگی و اقتصادی و علمی است. در حوزه سیاسی و نظامی کشمکش بین صفویه و اروپا نبود، بلکه نوعی همکاری بود؛ علت این بود که اروپا نمیتوانست در مقابل قدرت امپراتوری صفوی تسلططلبی کند. صفویه هیئتهایی به دربار فرستاد و آنها هم سفرایی به ایران داشتند؛ نظیر سر آنتونی شرلی که در ایجاد روابط با صفویه مؤثر بود.
در زمینه روابط اقتصادی و تجاری ایران آن زمان تولیدکننده عمده ابریشم بود. کمپانی هند شرقی علاقهمند به خرید ابریشم بود؛ لذا دفاتری در بندرعباس و اصفهان داشت. فرش، ادویه، فلزات در اروپا محبوبیت زیادی داشتند. بخشی از تجارت آنها از این نوع بود. روابط علمی و فنی شاهان صفوی از خدمات آنها اروپاییها در زمینه توپ، ساعتسازی، پزشکی، مهندسی استفاده کردند. ملاحظه میکنید ایران عصر صفوی با اینکه در کنار امپراتوری عثمانی بود که آن هم قوی بود و اختلافاتی با صفویه داشت، اما به سه علت کاملاً مستقل زیست: اول، متکی بر علم و دانش بود و توانست بساط تفکر را در ایران گسترش دهد. ثانیاً متکی بر مذهب و تفکر دینی بود؛ یعنی شاهان صفوی افتخار میکردند که به آراء علماء دین توجه دارند و همین امر رابطه پادشاهان را با توده مردم برقرار میکرد و برای قدرت حکومت یک امتداد پایداری ایجاد کرد. این همان نکتهای است که ابنخلدون بهعنوان عصبیت نام میبرد که جنبه پایداری حکومت است. ثالثاً از نظر نظامی هم قدرت مقتدرانه ایجاد کرد. نهایتاً یک ایران متکی بر علم و دین و مقتدر امپراتوری صفوی را در مقابل غرب همطراز نمود. توجه داشته باشید در زمان صفوی رشد علمی در غرب حرکت عظیم پیدا کرد. علم بهمعنای ساینس با آراء دانشمندانی مثل دکارت، گالیله، کپلر در مسیر پیشرفت قرار گرفت و از نظر سیاسی با متفکرانی نظیر هاپس و لات در مسیر دوران مدرن گام برداشتند؛ لذا غرب هم از قدرت پیش رونده برخوردار شد، اما صفویه از جهات دیگری چه از بعد علم، چه تقرب دینی نگاه متفاوتی داشت و بر قدرت هم متکی بود؛ لذا بین ایران و غرب نوعی موازنه ایجاد شد، نه سلطه غرب بر ایران؛ یعنی عامل پایداری حکومت صفویه استقلال فکری و اقتصادی و قدرت نظامی بود.
در دوره قاجار نفوذ انگلستان و روسیه در امور داخلی ایران افزایش یافت و قراردادهایی مثل گلستان و ترکمانچای و امتیازاتی مانند توتون و تنباکو و دخالتهایی که در عصر مشروطه در دولت و مجلس داشتند همه نگاه سلطهطلبانه آنان را نسبت به ایران نشان میدهد. عواملی نظیر استبداد، عدم توجه به علم، بیاعتنایی به رشد اقتصادی عملاً قاجار را در برابر توسعه پرشتاب غرب دچار ضعف نمود؛ بهطوری که سفرهای اروپایی شاهان قاجار با مخارج زیاد آنان را دچار ضعف اراده در مقابل ظواهر غرب نمود. مخصوصاً ضعف در قدرت نظامی باعث فرودستی آنان شد. اقبال لاهوری با چند بیت وصف حال قاجاریه را کأنه نشان میدهد.
قوت مغرب نه از چنگ و ربا
نی ز رقص دختران بیحجاب
محکمی او نه از لادینی است
نی فروغش از خط لاتینی است
قوت افرنگ از علم و فن است
از همین آتش چراغش روشن است
علم و فن را ای جوان شوخ و شنگ
مغز میباید نه بلبوس فرنگ
در دوران پهلوی، تسلط غرب بهخصوص آمریکا و انگلیس بر دربار و ساختار نیروهای مسلح و اداره کشور علنیتر و عمیقتر شد. کودتای 28 مرداد گوشهای از این دخالت را آشکار میکند. اگر در دوره قاجار ایران دچار استبداد و عقبافتادگی بود، در دوران پهلوی دچار استبداد وابسته شد. ایران دوران پهلوی یکسره بندهوار از غرب تبعیت میکرد. در این دوره بههیچوجه بحث استقلال مطرح نیست. خاطرات علم وقتی مطالعه میشود که وزیر دربار بود حالت سرشکستگی به انسان دست میدهد که سفرای انگلیس و آمریکا مستمراً با شاه جلسه میگذارند و دستورالعمل به او میدهند. با اینکه نفت منابع زیادی در دستان شاه میگذاشت، اما اولاً سرسپردگی به آمریکا و انگلیس یک عامل ناپایداری این حکومت شد؛ چون همین دو کشور آنها را سر کار آوردند. ثانیاً ستیز با دین چه در دوره رضاشاه، چه محمدرضا رابطه حکومت با مردم را قطع کرد. ثالثاً با اینکه قدرت نظامی این دوره کم نبود، لکن بهدلیل عدم استقلال و عدم توجه به تفکر دینی عملاً این قدرت را کم خاصیت کرد. شاید در تاریخ ایران جزء سیاهترین دوران از نظر سرسپردگی دوران پهلوی است. یکی از دلایل حدوث انقلاب همین تحقیرشدگیِ غرب است که ملت بزرگ ایران این امر را تاب نیاورد؛ ملتی که از یک سابقه طولانی امپراتوری برخوردار بود و همینطور از نظر فرهنگی پرمحتوا و از نظر حکومتی ساختار نظاممند داشت که در کلیت جهان به چنین امری مورد ستایش بود یکباره پادشاه چنین کشوری باید اوامر چند سفیر غربی را اطاعت کند. ملت همین ملتی بود که امروز در مقابل آمریکا و غرب ایستاده است. همین امکانات مالی، بلکه بیشتر در دست حکومت بود. امکانات نظامی زیادی هم داشتند، اما فقر استقلال و حریت حکومت پهلوی ملت را در مقابل غرب به ذلت کشانده بود. ایران در عصر انقلاب اسلامی یک تغییر جهت جدی داشت و نسبت خود با غرب را معقول و سنجیده کرد؛ یعنی جهات مثبت و منفی غرب را درست فهم نمود و مناسبات خود را متناسب با منافع خود تنظیم کرد.
رهبران صدر انقلاب اسلامی که غالباً افراد عقلگرا و اهل فلسفه بودند نظیر حضرت امام، رهبر معظم انقلاب، آیتاللّه شهید مطهری، آیتاللّه شهید بهشتی و دیگران منهجی را برای انقلاب ترسیم نمودند که ابعاد دقیقی داشت. اولاً، در تعامل با غرب از جهت علمی و فناوری در همه وجوه استقبال کردند. این تعامل علمی در طول این چهار دهه وجود داشت. اساتید و دانشمندان رفتوآمد داشتند، دانشگاهها با یکدیگر مرتبط بودند. این وجه تعاملات علمی چون به رشد جامعه میانجامید همواره مورد تأکید رهبران انقلاب اسلامی بود. البته گاه غرب در ارتباطات علمی و فناوری محدودیتهایی ایجاد میکرد؛ چه در زمان جنگ بهخاطر جنگ و چه در بحث هستهای و گاه مسائل اختلافی دیگر نظیر بحث حقوق بشر؛ اما رشد علمی جامعه ما با گسترش دانشگاهها راه خود را یافته بود و تأکید رهبران جمهوری اسلامی به توجه نمودن به تسلط علمی و فناوری به دانشگاهها تا حدی سمتوسو داد؛ اما هنوز این ظرفیت عظیم علمی در حل مسائل کشور و تولیدات داخلی در یک مسیر مناسب قرار نگرفته است.که اشکال در سازوکارهای داخلی ماست که مسیر همکاری نخبگان دانشگاهی با بخشهای مختلف کشور هنوز هموار نیست. ثانیاً رابطه تجاری ایران و غرب پس از انقلاب در سطح بالایی وجود داشت و شاید بتوان گفت اولین شریک تجاری ایران غرب بود که ریشه در ساختار ارتباطات بازرگانی گذشته ایران و غرب داشت. پس از انقلاب با همه فرازوفرودها مبنا قطع رابطه تجاری با غرب نبود، بلکه مبنا رعایت منافع ایران بود؛ لذا ارتباطات تجاری ایران با شرق و کشورهای اسلامی و همسایگان نیز بیشتر شد، ولی سالها همچنان غرب شریک تجاری اول بود، لکن با فرازوفرود همراه بود؛ مثلاً در دوران جنگ با قبل و بعد آن سطح روابط تفاوت داشت؛ یعنی رهبران ایران هیچگاه عنادی با غرب نداشتند، بلکه رفتار غرب در قلمروهای سیاسی و امنیتی و تسلططلبی آنها همکاریها را دچار بحران میکرد. وقتی غرب بهجای احترام به انقلاب اسلامی دنبال مسئلهسازی با ایران و بحرانآفرینی داخلی و خارجی شد ملت ایران را به عکسالعمل کشاند؛ ملتی که تازه از یوغ ستم شاه خارج شده بودند و تصمیم به ایجاد یک نظام مستقل داشتند تا ایران را آباد کنند با حرکت تخریبی غرب مواجه شدند. توقع آمریکا و غرب این بود که بار دیگر با شعاری دیگر استقلال ملت ایران را سرقت کنند. اینجا بود که با نهیب امام مواجه شدند. گاه در داخل میشنویم که چرا رهبر معظم انقلاب به آمریکا و غرب انظار میدهند که در مراودات خود مراقبت کنید. دلیل آن در تسلططلبی غرب است؛ وگرنه رهبری چه در مراودات اقتصادی و چه در تعاملات علمی مؤید کار با غرب و شرق بودند.
اما وقتی آمریکا به انحاء مختلف چه از طریق اقتصاد، چه فرهنگ، چه سیاست، چه آخرالامر قدرت نظامی که در این جنگ رخ نمود دنبال استیلا بر ایران رفت، رهبری با قدرت جلوی این حرکت رذیلانه ایستادند. کمااینکه ملت بزرگ ایران هم در این جنگ با استواری در مقابل آنان قد علم کردند. رهبری و ملت هر دو با ایستادگی خود استقلال کشور را صیانت نمودند. امروز کاملاً روشن شده است که مسئله هستهای بهانهای بیش نبود. برای چه؟ برای مبارزه با ملت ایران. کمااینکه پس از جنگ اخیر میگویند در مورد موشک هم باید بحث کنیم که بردش چقدر شود. یا در مورد منطقه نقش ایران باید فلان طور شود. همین رویکرد نشان میدهد آمریکا و غرب دنبال تسلططلبی هستند؛ وگرنه به شما چه ربطی دارد که درباره برد موشکهای ایرانی نظر میدهید. آیا شما حاضرید ما بگوییم تا وقتی اروپا چنین موشکها و سلاح هستهای دارد باید آماده جنگ با ما باشد. دقیقاً همین جا محل تقاطع دو فکر است. یکی قدرت و استیلا با شرق را دنبال میکنند بهدلایل مختلف که امروز نسبت به چین هم اینگونه نگاه رعبآمیز را مشاهده میکنیم و دیگری دنبال روابط متوازن است. ایران نه تسلططلب است، نه استیلای هیچ کشوری را میپذیرد و نه زیر بار حرفهای مفت تسلیم میرود. ثالثاً تبادلات فرهنگی با غرب و شرق نیز پس از انقلاب برقرار بود، اما توجه رهبران نظام به مؤلفه فایدهمندی و تعالیبخشی معطوف میشد؛ یعنی هیچگاه انقلاب اسلامی با عناصر مترقی در فرهنگ غرب نظیر قانونگرایی، نظمپذیری، توجه به محیطزیست و نظایر آن تخلفی نداشتند، اما محل نزاع در دو بخش بود: اول آنجا که غرب تبادل فرهنگی را بستری برای تهاجم فرهنگی قرار داد. دهههای قبل رهبر معظم انقلاب بر تهاجم فرهنگی غرب انظار دادند. عدهای آن را برنتافتند، ولی مرور زمان نشان داد که غرب دنبال جریانسازی فرهنگی و تسلط فرهنگی بر دیگران است؛ چون هم تلقی بیش از اندازه از فرهنگ خود دارد و دیگران را در سطح فرهنگ خود نمیداند و هم بهدلیل تسلط تکنولوژیک خود نوعی سیطره فکری و فرهنگی را برای خود مقدور میبیند که چنین استیلایی پایه تسلط سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و امنیتی خواهد بود. اقبال لاهوری چه نیکو این امر را در شعر خود ترسیم میکند:
آه از افرنگ و از آئین او
آه از اندیشه لا دین او
علم حق را ساحری آموختند
ساحری نی کافری آموختند
امروز برخی از فلاسفه پستمدرن اذعان دارند که در عصر جدید غرب بحث درحقیقت و کشف واقعیت بیمورد است. آنچه در اجتماع مؤثر است و لباس واقعیت بر تن دارد، روایتی است که تکنولوژی و قدرتها میسازند. حتی در علم هم که باید در بیان حقیقت بیطرف باشد سلطه قدرت در آن تعیینکننده است. فوکو به جد نقش شرکتهای چندملیتی و قدرتهای اقتصادی و غیره را در شکل دادن به فکر جامعه نقش اولی میداند. حال این امر را باید در کنار تلقی رهبران غرب نسبت به مسلمانان و اعراب قرار داد تا دقیقتر افسانه استعمار کشف شود. به چند نمونه از نظرات فلاسفه منتقد سلطهگری غرب توجه کنید. ژان پورسات، فیلسوف فرانسوی در نقد غرب میگوید غرب همواره با ساکنان خاورمیانه بهمثابه موجوداتی مادون انسان در سطح یک میمون تکاملیافته رفتار میکرد و از نظر غربیها مردمان آنجا فقط ساکنان سرزمینهای عربی بودند، نه مالک واقعی آنها. فرانتس فانون میگوید استعمار نهتنها منابع را غارت میکند، بلکه ذهن و هویت مردم را نیز استعمار میکند. ادوارد سعید در کتاب شرقشناسی نشان میدهد چگونه غرب با ساختن تصویر تحقیرآمیز از شرق سلطه فرهنگی و سیاسی خود را توجیه میکند.
نکته دوم که مورد توجه رهبران انقلاب اسلامی در عرصه تبادل فرهنگ بود گنجینه عظیم و ارزشمند فرهنگ ایرانی اسلامی بود که در بسیاری از ساحات بسی والاتر از فرهنگ غرب مخصوصاً غرب امروز مکانت دارد؛ غربی که به تعبیرهای دگر انسان غربی را به جایی کشاند که هیچگاه با پرسشهای اساسی هستی مواجه نشود و دچار نسیان از هستی واقعی گردد. به تعبیر دیگر، او انسانی شد بیخانمان و از مقام سروری به واپسین درجه آدمیزاد به تعبیر نیچه سقوط کرد؛ اما در این سوی عالم، حافظ، سعدی، مولوی، فلاسفه، عرفا فضای جدیدی ساختند که شاعر بلندآوازه آلمانی گوته چنان مجذوب تفکر حافظ بود که پس از مطالعه دیوان حافظ دیوان غربی شرقی را نوشت که ادای احترام به حافظ کند. گوته حافظ را قرین روحی خود میدانست و از سبک شعری و نگاه عرفانی او تأثیر بسیار برد. آن ماری شیمل، اسلامشناس آلمانی که کتاب رومی و عشق الهی را نوشت معتقد است مولوی پلی میان شرق و غرب ایجاد کرد و عرفان او میتواند معنویت را در دنیای مدرن احیا کند؛ لذا شناخت میراث فرهنگی و صیانت از آن، آن هم چنین سرمایه فرهنگی عظیم مشروعیت نسل جوان امروز و فرداست. تأکید رهبر معظم انقلاب به قلمرو فرهنگ اصیل و تکیه جامعه بدان ازاینروست که حتی خبرگان غرب بدان اذعان دارند.
نکته سوم، مسئله سلطهطلبی سیاسی و امنیتی غرب است که ریشه در چند قرن اخیر دارد. رهبران انقلاب اسلامی از این ویژگی غرب متنفر بودند و پایه انقلاب اسلامی بر برکندن این سلطه بود. شعار انقلاب اسلامی استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی بود. استقلال بنمایه همه سیاستها در جمهوری اسلامی است. اگر استقلال نباشد، آزادی هم نخواهد بود. فرهنگ هم استواری نخواهد داشت. اقتصاد هم راه صواب طی نمیکند. اگر بر منهج فکری شهید مطهری برای جامعه قائل به حیثیت روحی مستقل باشیم که از فطرت برخوردار است، علیالقاعده استقلال یکی از فطریات روحی جمعی جامعه میتواند باشد.
دوستان در سیاست جهان معاصر مستقل زیستن کار سادهای نیست. همین کشورهایی که دم از حقوق انسان و صلح میزنند به جد مانع اصلی زیست مستقل کشورها هستند. همین رئیسجمهور فعلی آمریکا که با افتخار از شعار صلح از طریق قدرت سخن میگوید و بدینگونه آمریکا را قدرت اول جهان میستاید دشمن اصلی استقلال کشورهاست؛ چون متن این شعار حاوی این نکته است. بعد از جنگ جهانی دولتها به این نتیجه رسیدند که دموکراسی لیبرال به تنهایی صلح ایجاد نمیکند، بلکه باید یک ساختار بینالمللی برای جلوگیری از جنگ ایجاد کرد که همین نظامات حقوقی بینالمللی است که شکل گرفته است. آقای ترامپ اصرار دارد که این نظامها را به هم بزند و قدرت را جایگزین قواعد بینالمللی کند. معنای این عمل ناپسند این است که دیگر قواعد عام بینالمللی صلحساز نیستند و قدرت صلحساز است؛ پس کشورها یا باید تابع این قدرت و تسلیم او شوند که دیگر مستقل نیستند و یا این قدرت با آنان جنگ را میاندازد. این تفکر اختصاص به ایشان ندارد. غرب در چند قرن اخیر همین سیاست را دنبال کرد. آقای ترامپ آن را علنی کرد، نتیجه این سیاست این است که هر وقت منافع آنها اقتضا کند میتواند علیه یک کشوری جنگ راه بیندازند و حتی آن را اشغال کنند. جنگ در عراق آیا با مجوز شورای امنیت بود؟ جنگ با ایران آیا مجوزی داشت؟ این مسیر نوعی هرجومرج بینالمللی است. حالا برده دستپرورده آمریکا و رژیم صهیونیستی هم همین شعار را میدهد. این هرجومرج بینالمللی قطعاً آنان را پشیمان میکند. هیچگاه هرجومرج چه در داخل کشورها، چه در خارج به ایجادکنندگان آنان رحم نمیکند، دامن آنان را میگیرد. آمریکا، داعش را برای ایجاد هرجومرج ایجاد کرد، دامنش را گرفت. البته حالا مجدداً با هم رفیق شدهاند چنانکه در جنگ اخیر هم چنین شد. قدرت ملت و پایداری و صلابت نیروهای مسلح دشمنان را سر عقل آورد که هرچه سریعتر ماجرای جنگ را جمعوجور کنند. امروز هم نیروهای مسلح بر برخی کاستیها مسلط شدهاند و با قدرت از ملت دفاع خواهند کرد. توجه کنیم هیچگاه چهره رژیم صهیونیستی و آمریکا اینقدر پلید و زشت نزد مردم دنیا معرفی نشده بود. اقدامات اخیر آمریکا و رژیم صهیونیستی نوعی پردهبرداری از سرشت استعماری و پلید آنان بود. سالها پیش، برژینسکی در کتاب خود از شعر شاعر سنگالی نام میبرد که در آن نهایت انزجار ملتها را از استعمار غربی به رخ میکشد. میگوید در آن روزها زمانی که تمدن به چهره ما لگد زد ما نمیدانستیم که خون ما زیباترین است. لاشخورها در سایه چنگالهای خود بنای یادبود خونآلود قیمومیت ما را ساختند. امروز هزاران بار شرایط انزجار ملتها نسبت به آمریکا افزون شده است.
خواهران و برادران گرامی وقتی عرصه بینالمللی خوی جنگل به خود میگیرد و قدرت جای منطق را تنگ میکند، راهی جز آن نیست که با هم باشیم تا قوی شویم. بحث مذاکره را برای تسلیم و سلطه جدید میخواهند، نه مصالحه عادلانه! مگر ایران در حالت مذاکره نبود که یک باره جنگ راه انداختند؟ برای رئیسجمهور آمریکا ننگی بالاتر از این هست که علناً میگوید من به ملت ایران کلک زدم. در حین مذاکره با آنها جنگ کردم. آمریکا و رژیم صهیونیستی در جنگ با هدفی وارد شدند که ظرف چند روز متوجه شدند گمانه آنها اشتباه بود. در آن روزهای اولیه جنگ که فشار نظامی همراه با تبلیغات وسیع برای ناامید کردن مردم طراحی شده بود، رهبر معظّم انقلاب با صلابت و اطمینان قلبی با مردم سخن گفت و نوید بیچارگی دشمنان را داد. صحنه جنگ را لحظهبهلحظه کنترل مینمود. دستورات لازم را صادر میکرد. بهطوری که تقریباً همه وقت ایشان مصروف جنگ و تأمین نیازهای مردم بود. باید پذیرفت سه روز اول جنگ سه روز پرحادثه بود، اما طراحی فرماندهی کل قوا چنان بود که صحنه را تغییر داد. فرماندهی ایشان مستقیم، دقیق و استوار بود. با تکتک فرماندهان میدانی تماس داشتند و چگونگی واکنش را تدبیر میکردند. تدبیر ایشان همه صحنهها را دربر داشت. توجه به جنگ، به پشت جنگ، تدارکات آن، مخصوصاً نیازها و مایحتاج مردم که کاستی برای آنان ایجاد نشود، همه و همه اینها با تدبیر ایشان راهبری شد. خداوند این مرد الهی و ملت نستوه ایران را یاری نمود و صحنه جنگ تغییر کرد. صحنه این جنگ صحنه وسیع و پرشتاب بود. به همین میزان صلابت ملت و همبستگی آن با نشاط و عزتآفرین بود؛ بهطوری که یکی از رهبران مهم منطقه گفت جهان همبستگی ملت ایران را فهم کرد. این بود که ملت بزرگ ایران هویت ایرانی و اسلامی خود را که گوهری مستور از دیر اغیار بود به رخ کشاند و پرده غبارآلود تبلیغات غرب پرسروصدا را درید و به سنت قدسی خود یاعلیگویان در مقابل ستم آمریکایی-صهیونیستی سینه سپر کرد. روزگاری هگل گفته بود تاریخ از شرق و مشخصاً از ایران آغاز میشود و بر این نظر بود که اصلاً با امپراتوری ایران نخستین گام را به پهنه تاریخ میگذاریم. ظاهراً تاریخ در این عصر تکرار شد و با انقلاب اسلامی ملت ایران بار دیگر در جنگی نابرابر حقیقت استقلالخواهی و هویت ملی خود را باارزشتر از آن نشان دادند که موجودات ضعیفی کوس صلح از طریق قدرت و تسلیمخواهی را به گوش ایرانیان برسانند. انتظار امروز ملت ایران از سیاستمداران کشور آن است که قدر این اراده ملی را بدانند و با مواضع و حرفهای غیرضرور شکاف در صفوف ملت ایجاد نکنند. به قول اقبال لاهوری:
پس چه باید کرد ای اقوام شرق
باز روشن میشود ایّام شرق
امروز غرب بهجای دانایی از قدرت دم میزند و شرق و ایران از فکر، هویت ملی و استقلال و قدرت واقعی این است گرچه آمریکا مرتب سخن از هواپیما و امکانات هوایی میزند. همین نوع سخن گفتن و به نعل و به میخ زدنها نشان میدهد دنبال شکستن اراده ملت ایران هستند. باز میگویم ایران نه استیلاطلب است، نه استقلال خود را در معرض فروش قرار میدهد. حتی اگر به قیمت رویارویی تمام شود. با قدرت جلوی وحشیگری مدرن میایستد. کلید کار در تغییر رویکرد غرب نهفته است که دست از تسلططلبی بردارند. آنگاه شرایط عوض میشود، وگرنه تهدیدات آمریکا تأثیری بر اراده ملی ایرانیان نخواهد داشت. سعدی علیهالرحمه میگوید:
آن شنیدی که لاغری دانا
گفت باری به ابلهی فربه
اسب تازی اگر ضعیف بود
هم چنان از طویلهای خر به
والسلام علیکم و رحمه اللّه.